عادت ندارم درد و دلم را به همه کس بگویم....پس خاکش می کنم زیر چهره ی خندانم تا همه فکر کنن نه دردی دارم و نه قلبی!
اما این یک اشتباه است, یک اشتباه محض.
هیچکس نمی داند, هیچ کس نمی داند که خیلی سخت است که بغض پر دردت را,اشک های بی پناهت را زیر چهره ی خندانت پنهان کنی !
پس کی؟پس کی می توانم این اشک های حاصل از تنهایی را خالی کنی؟کی می توانم فریاد بزنم و بگویم خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا من خسته شدم.....خدایا...من این جا دلم سخت معجزه می خواهد و تو انگار معجزه ات را گذاشتی برای روز مبادا.....
شاید...شاید ان قدر گناه کار شدم که مرا فراموش کردی؟؟؟؟؟؟؟؟
اری...من این روزها صدای ثانیه ثانیه فراموش شدنم را می شنوم....
انگار باید در تمام دل نوشته هایم این شاید های اجباری را تکرار کنم....
شایــــــــــــــــــــــــــد......